شعراختصاصی قرارگاه فرهنگی
كاش ديگه حرف وصيت نزني
نگي از روضه هاي بي كفني
هم مي گي داغ بابا رو مي بينم
مي گي از اون روزاي بي حسني
غصه ي در و ديوار برام كمه!
چرا داري مي گي از بي وطني
داري مي گي كه حسين و مي كشن
نمي مونه به تنش پيروهني
اين چه روزيه كه قلب و مي شكنه
كه مي گي به جام يه بوسه بزني
كوفه و شام بلا بگو كجان
كه من اونجا ندارم هم سخني
واي من به مجلس حراميان
كه باشه ميونشون همچو مني
مادرم تو رو خدا روضه بسه
كه داري قلبم و از جا مي كني