امروز فقط برای تو می نویسم شهید من...
باز هم، دلم در هوای نوشتن از تـــو موج میزند...
آرام نمی گیرد، دل تنگ است و بی قرار...
می دانی که دوری از اینجا چه بر سر دلم آورده است...جایی که سه سال لحظاتی را برای نوشتن مطالب تجربه کردم که هیچ گاه از یاد نخواهم برد...با اشک های موقع نوشتن مطالب اینجا زندگی کردم...
من که بی لیاقت ترینم...می دانم....مطمئنم که عنایت شهدا بوده برای نوشتن مطالبی که خودشون مدیریت میکردند....وگرنه من....
می روم نه بخاطر حرف دیگران...نه به خاطر اذیت ها...نه بخاطر کم آوردن....بخاطر اینکه نمیتونم دیگه اینجا برای دلم بنویسم....حرف های دلم را بگویم....بعضی ها اینجا رو با زندگی شخصی من اشتباه گرفتند...می روم...شاید یه روزی برگشتم...شاید هم هیچ بازگشتی نباشه...همه چیز بستگی به.....
روزی که اینجا شروع به نوشتن کردم...من بودم و زندگی شهدا و دل نوشت هایم و درددل هایم برای تو....اما....
حرفهای من برای تو بماند در دلم....می دانی حال این روزهایم را...حال دلم را دریاب...این دل هم طاقتی دارد خوش انصاف...
تا کی من باشم و عکس تو و بغضم...؟؟؟
تا کی من باشم و اشک هایم و سکوت تو...؟؟؟
تا کی من باشم و دردهایم و سکوت تو...؟؟؟
تا کی من باشم و نوشته هایم برای تو و بی جواب ماندن اش...؟؟؟
تا کی...؟؟؟
تا کی...؟؟؟
می دانی که دارم ذره ذره در این بی" تو" یی ها می میرم....
یک سینه حرف دارم اما اشک هایم...اصلا بگذار بقیه اش را نقطه چین بگذارم ..................................................................................
نیازی به اینجا گفتن نیست...تو که خود می دانی همه چیزم را مهربانم...
بگذار برای آخرین بار پی نوشت هایم را برای تو بنویسم بهترینم.....
برای تو می نویسم دایی ولی الله و عمو مسلمم تو را دوست داشتن اگر خطاست به تعداد باران خطا میکنم...
برای تو می نویسم مهربانم...من سطرِ به سطرِ این ثانیه هایِ بی توِ با یادِ تو بودن را زندگی کرده ام...
برای تو می نویسم تمام دلم....من از در کنار تو بودن چیزی را به خاطر ندارم ،ولی "با تو بودن "و "به یادت بودن "را بسیار به خاطر دارم....
برای تو می نویسم روشنی چشمم،گرمی دلم...این قلب من و نگاه تو....
می روم از درد دوری ات بمیرم...
حلالم کن....
دعایم کن...
شفاعتم کن...