تاریخ تولد: 4/4/1335 محل تولد:زابل میزان تحصیلات: بی سواد
محل شهادت:زاهدان شغل:آزاد تاریخ شهادت:7/3/88
شب زیبای کویر آرام آرام چادر خود را بر آسمان نیلی می گستراند و رقص باد و خنکای نسیم به همراه صفا و صمیمیت اهالی خانه ،فضای کاهگلی آنجا را دل انگیز کرده بود . شور نشاط و جنب جوش بی وقفه کودکان نیز این نشاط ،را برای مستاجرین دو چندان می کرد . ناگهان درب حیاط باز شد و پیر مردی با موها و محاسن سفید وارد خانه شد.همه با او سلام دادند و کودکان به اغوش او دویدند تا دستان نوازشگر پیرمرد مثل همیشه سیمای آنان را لمس کند . پیرمرد با دیدن کودکان شادی در چشمانش نقش بست ،غمی بزرگ بر دلش حاکم شد و پیش خود زمزمه کرد:چه کودکان شیرینی !کاش من هم فرزند داشتم ،خدایا راضیم به رضای تو بچه ها را بوسید و به سمت اتاقک استیجاری خود به راه افتاد.بعداز سلام و احوال پرسی با همسرش ،دست و روی خود را شست و کنار سفره نشست . زن نگاه معنا داری به همسرش کرد و در حالی که اشک در چشمانشحلقه زده بود گفت ،حاجی یک قول به من میدهید ؟حاجی تبسمی کرد و گفت :می دانم طبق معمول جه قولی می خواهی از من بگیری ،مطمئن باش همیشه در کنارت خواهم ماند و هیچ گاه تورا تنها نمی گذارم و بعد به دور دست ها خیره شد و گفت :اما بعضی از امورات خارج از اراده ماست و سرنوشت دست خداست .
تیر ماه سال 1335فرا رسیده بود و خانواده ای که کانون آن به خورشید دیانت آراسته بود تولد فرزندی به نام غلام حسین را جشن گرفت و او زندگی خود را در زابل آغاز کرد . از همان بدو تولد روزگار ناملایمات و سختی ها را پیش روی او قرار داد و او را به صبر و شکیبایی مانوس کرد.
وی بدلیل شرایط نامطلوب اقتصادی از تحصیل منصرف شد و وارد باار کار گردید تا بتواند با کار و تلاش ،گوشه ای از مشکلات مالی خانواده اش را برطرف کند .لذا از همان دوران کودکی سخت کار کرد و هیچ گاه از اوضاع نابسامان اطرافش گله و شکایتی نکرد .
او در کنار این ناملایمات با مسجد و نماز انس گرفت و پایه های دینی خود را با شرکت در مراسم مذهبی محکم کرد .
غلام حسین دوران کودکی را سپری کرد وارد نوجوانی شد ،اما باز مشکلات دست از سر او بر نداشته او همچنان صیور و محکم در برابر آنان می ایستد. خشوع و تواضع او دوستان را پیرامون او جمع می کند و آرامش عجیبش همگان را شیفته او میکند. حال دیگر غلام حسین علی رغم سن و سال کمش مردی بالغ و با تجربه شده بود . سال ها سپری شد و او احساس کرد وقت ان رسیده که ازدواج نماید و این امر را با دقت فراوان انجام داد و توانست دختری شلیسته و فداکار را به همسری خود انتخاب کند.
غلام حسین شغل آزاد داشت و با در امد اندک امرار معاش می کرد به طوری که در یک اتاقک کوچک استیجاری زندگی خود را می گذراند . او بسیار خوشرو و مهربان بود و نشست و بر خاست با او آرامش و شیفتگی عجیبی را در دل اطرافیان ایجاد میکرد .او هیچ گاه از معنویت غافل نبود و همیشه خداوند را در همه اموراتش به یاد می آورد . نماز های خود را در مسجد امام عل(ع)می خواند و در تمام مراسماتی که در این مسجد برگزار می شد شرکت می کرد. شب حادثه نیز قبل از رفتن ،محاسن خودرا آراسته می کند و لباس نو بر تن می پوشد و راهی مسجد می شود تا علاوه بر،اقامه ی نماز ،در مراسم شام غریبانه بیبی فاطمه زهرا نیز شرکت کند . غافل از اینکه این رفتن قول او به همسرش را خواهد شکست و فرشتگان آسمانی به فرمان خدا رستگاری و سعادت را در سرنوشت او رقم زده اند سر به سجده ی دوست می ساید و دل به درگاه احدیت می سپارد که ناگهان جام وصل یار را می نوشد و رهسپار بهشت ابدی می شود .
شهيدعيسي كوهستاني سال 1336 در خانواده اي نجيب و متدين در روستاي خراشادي بخش شيب آب شهرستان زابل به دنيا آمد. پدرش غلامعلي، مردي مؤمن و محب اهل بيت عصمت و طهارت بود. عيسي، آرام آرام در سايه تربيت اسلامي و انقلابي قـد مي كشيد و با شروع زمزمه هاي انقلاب، جواني حدوداً بيست ساله بود. در بحبوحه انقلاب اسلامی در تظاهرات ضد طاغوت به صورت فعال شركت مي كرد و پس از پيروزي شكوهمند انقلاب اسلامي همواره در بسيج محل فعاليت هاي چشمگيري داشت. در دوران دفــاع مقدس، كه مرفهيــن بي درد به گوشه اي خزيده بودند، عيسي پيشاني بند عشق بست، پوتين پيكار پوشيد، لباس رزم به تن كرد، و راهي ميادين عشق و ايثار گرديد تا از شرف و عزت مردم ايران سربلند درجبهه هاي حق عليه باطل دفاع كند. عيسي به عنوان كارمندی متدين و بسيجي فعال، در بيشتر برنامه هاي فرهنگي دانشگاه حضوري فعال داشت. بسيار با وقار بود و نسبت به اسلام، انقلاب و آرمان هاي مقدس حضرت امام عشق مي ورزيد. شركت مستمر عيسي در نماز جمعــه و پاسداشت شعائر اسلامي و حضورش در صحنه هاي دفاع از انقلاب نشان گر كمال شخصيت و اصالت خانوادگي او بود. او سرانجام در هنگام عزيمت به زاهدان در شامـــگاه 25 اسفند 1384 در محور مواصلاتي زابل – زاهدان در منطقه تاسوكي مظلومانه به دست مزدوران استكبار جهاني به خيل شهيدان انقلاب پيوست و در آغوش مرگي سرخ آرام گرفت.
شهيدمحمدشهبازي در سال 1356 در روستای آزادی از توابع بخش شیب آب شهرستان زابل در خانوادهای متدین و پیرو ولایت چشم به جهان گشود. پس از گذراندن دوران کودکی در آغوش گرم و صمیمی خانواده، به شهرستان زابل عزیمت و تحصیلاتش را با جدیت شروع کرد. پس از گذراندن مقطع ابتدایی در دبستان امام جعفر صادق(ع)، مقطع راهنمایی را در مدرسه شهید مطهری و دوره دبیرستان را در دبیرستان سپاه با موفقیت در سال 1376 به پایان برد.
آن گاه در سال 1377 به دانشگاه امام حسین(ع) تهران راه یافت و پس از اخذ مدرک کارشناسی در رشته مدیریت لجستیکی در اداره آماد و پشتیبانی سپاه تهران مشغول به خدمت گردید. وی در سال 1382 جهت خدمت به هماستانیها و نیز علاقه وافر به موطن خود به زاهدان منتقل گردید و با عنایت به لیاقت و شایستگیهایی که در طول خدمت چند سالهاش از خود نشان داده بود مدیر بخش آماد و پشتیبانی واحد آماد و پشتیبانی منطقه مقاومت سیستان و بلوچستان گردید. وی در طول تصدی این دوره بارها از سوی مسؤولین مورد تشویق و تقدیر قرار گرفت.
هنوز چند ماهی از دریافت درجه ستوان یکم وی نگذشته بود که در منطقه تاسوکی در محور زابل – زاهدان توسط گروهی متعصب و جاهل و شرور به همراه شش نفر دیگر به گروگان گرفته شد. وی در حالی که در اسارت این گروهک بود غریبانه و مظلومانه به شهادت رسید. پیکر پاک این شهید عزیز در 23 شهریور 1385 بر دستان مردم خونگرم و ولایتمدار سیستان تشییع و در زادگاهش به خاک سپرده شد و در جوار حضرت حق مأوا گرفت.
دوستان این شهید گفتهاند در شب فاجعه تروریستی تاسوکی، این شهید عزیز، با توجه به این که به ماهیت نیروهایی که در لباس پلیس دست به ایجاد ایست – بازرسی ساختگی زده بودند پی برده بود، به قصد خلع سلاح به سمت آنان هجوم میبرد که این مسأله موجب تیراندازی هوایی توسط اشرار و خاتمه ایست – بازرسی میشود. یکی از دلایلی که بعد از اسارت موجبات شهادت وی را فراهم آورد، رشادت و مقاومت وی در برابر اشرار بوده است.
31 شهريور 1364 در خانواده اي متدين و پيرو ولايت و رهبري فرزندي به دنيا آمد كه پدر به سبب ارادت به اصحاب امامت نام مسلم را بر او نهـــاد. به همين سبب از همان اوان كودكي به آموزه هاي فرهنگ انقـــلاب و تربيت اسلامي گوش جان سپرد و باليدن گرفت. مسلم تحصيلات ابتدايي را در دبستان شهيد حسيني و دوران راهنمايي را در مدرسه شهيد باهنر به پايان برد. علاقـه وافر او به معارف الهي موجب شد تا در پرتو معرفت به آل الله قـرار گيرد و وارد حوزه علميه امام صادق عليه السلام (مرحوم آيت الله شريفي) زابل شود و پس از شش سال شاگردي و خوشه چيني از مكتب علوي به سال 1384 پس از گذراندن سطوح مقدماتي رهسپار حوزه علميه قم گرديد تا استمرار تلمذ در سطوح عالي را نصب العين قرار دهد و در جوار بارگاه كريمه اهل بيت حضرت فاطمه معصومه (سلام الله عليها) از خرمن معارف اهل بيت علوي زادراه انديشه و علم بردارد. هنوز دوره راهنمايي را به اتمام نرسانده بود كه روح مردم گرا و تربيت خـدامحور و آموزه هاي شريعت، مسلم را به مشاركت در فعاليت هاي اجتماعي فراخواند. از اين رو عضويت در بسيج را چراغ راه كرده و پا به عرصه حياتي دگرگونه نهاد و با شركت در اردوها و دوره هاي مختلف آموزشی، آرزوي «قو علي خدمتك جوارحي» را مصداق بخشيد. فعاليت هاي مداوم مسلم در عرصه بسيج با ورود به حوزه علميه و شناخت ضرورت پاسداري از كيان اسلامي، ابعاد وسيع تري پيدا كرد كه با عضويت در شوراي پايگاه مقاومت امام خميني حوزه علميه امام صادق عليه السلام و تشكيل حوزه مقاومت بسيج طلاب با عنوان شهيد مدرس سيستان و قبول مسؤوليت شعبه آموزش حوزه مقاومت اهتمام خداپسندانه و شایسته اي از خود بروز داد. مسلم با بهره وري از ذوق سرشار، روحيه مردم گرا، نشاط اجتماعي، توان علمي و بينش اعتقادي، مصداق والاي «اشداء علي الكفار رحماء بينهم» به شمار مي آمد و خدمت به فرهنگ عاشورا و عاشقان اهل بيت را برخود فرض مي دانست. او دريافته بود كه كمك به همنوع و پاسداشت مباني اعتقادي، لازمه استمرار حاكميت ولايت بر سرزمين دل هاي شوريدگان انقلاب اسلامي است. لذا تحقق اين اهداف الهي را در ارتقای بينش و بالندگي انديشه علمي متصور مي دانست. بدين منظور با ثبت نام در مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني (ره) تحصيل در دوره هاي تخصصي را منظرگاه فرداي خويش قرار داده بود اما فاجعه جانگداز شهادتگاه تاسوكي سيستان او را به سمت جايگاه رفيق اعلي و حضرت ذوالجلال مطلق، كه هدف غايي انسان هاي كمال جوست، هدايت كرد. حماسه مقاومت و پايـداري وي در برابر گروهي جاهل و مزدور صهيونيزم و استكبار بين الملل، كه در تاريكي شب به كمين روشناي ايمان نشسته بودند، حکایت از شایستگی و شهامت او دارد.
شهيد توكلي در شب 21 ماه مبارك رمضان سال 1386 در محراب مسجد روستاي افتخار آباد خاش در حال عبادت با خدا به درجه شهادت نائل گرديد.
منافقين كوردل مي دانستند كه شهيد توكلي در محراب مسجد حضور دارد و عزادار مولاي خويش علي بن ابيطالب (ع) است از روي كينه ي ديرينه اي كه نسبت به انقلاب و روحانيت داشتند ايشان را مورد ضرب گلوله قرار مي دهند.
بسم رب الشهدا والصديقين
سالهاست که جنگ پایان یافته ولی هنوز عطش شهادت بر لبهای خشک و ترک خورده ی بشر تازیانه می زند. آن زمان که دروازه های بهشت باز بود هر کس با حرفه ای خود را به آن باب می رساند و ما نسل سومی ها هم که دستمان در گیر صفر و یک است بابی را گشودیم تا جرعه ای را تا شهادت بنوشیم. افتخار ما اینست که سرباز ولایت فقیه هستیم هرچند دستمان خالیست اما دل های مان پر است از عشق به ولایت.