من از تراکم سیاه ابرها می ترسم ... و هیچ کس مهربانتر از تو نیست صدا می زنم ... کجاست آن یوسف گمگشته مهربانی که چراغ هدایت به دست در زمین دادگری کند ؟ کجاست مهـدی ... ؟ مرا در یاب ... در انتظارت هستم و خواهم بود ... بیا ... مهدیا دل شکسته ام را به تو می سپارم ... دلدارم تو باش
بسم رب الشهدا والصديقين
سالهاست که جنگ پایان یافته ولی هنوز عطش شهادت بر لبهای خشک و ترک خورده ی بشر تازیانه می زند. آن زمان که دروازه های بهشت باز بود هر کس با حرفه ای خود را به آن باب می رساند و ما نسل سومی ها هم که دستمان در گیر صفر و یک است بابی را گشودیم تا جرعه ای را تا شهادت بنوشیم. افتخار ما اینست که سرباز ولایت فقیه هستیم هرچند دستمان خالیست اما دل های مان پر است از عشق به ولایت.