روایتی کوتاه از زندگی شهید مدافع حرم «عباس دانشگر»:
مادر شهید: عباس من برای مردن حیف بود، او «باید» شهید میشد/ هنگام دفن پیکرش به او گفتم شیرم حلالت که سربلندم کردی/ همرزم شهید: پیکرش را میان دیوار و ماشین سوخته پیداکردیم با همان انگشتر یادگاری!
قرارگاه فرهنگی سبکبالانعاشق
عباس دانشگر، جوان مؤمن انقلابی، یکی از فارغ التحصیلان دانشگاه امام حسین بود که در سن 23 سالگی در حالی که تازه دو ماه از نامزدیش میگذشت، وقتی به سوریه رفت مادر هنوز امید به برگشت پسر دارد. روزهایی که عباس در سوریه داشت از اسلام دفاع میکرد، مادر عباس مشغول تدارک مراسم جشن عقد او بود. همه خریدها را انجام داده و حتی نقل را برای پاشیدن بر سر عروس و داماد مهیا کرده بود. نقلی که نثار پیکر پاک عباس شد. به گفته مادر" گویی خدا میخواست فرزندم را بیازماید" و چه خوب این آزمون را پشت سر گذاشت. به سراغ مادر شهید رفتیم تا راه تربیت فرزندانی مهدوی و زینبی را برای من و شما مادران ایران زمین بگشاید.
شهید حسین همدانی به سبب هدایت و شهید حسین همدانی از شهدای مدافع حرم مطهر حضرت زینب (س)، در سال 1329 و در شهرستان همدان دیده به جهان گشود.
وی در همان سال های آغازین جوانی با حضور در محضر آیت الله شهید مدنی به مبارزه با رژیم شاهنشاهی پرداخت. سردار همدانی پس از پیروزی انقلاب اسلامی، پایهگذار و موسس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در همدان بود. در کارنامه درخشان این شهید بزرگوار سوابق و مسئولیت های بسیار و چشمگیری دیده میشود. همچنین وی مفتخر به دریافت دو نشان فتح از دست مقام معظم رهبری بوده که به سبب هدایت و فرماندهی موفق لشکرهای تحت امر در دوران دفاع مقدس آن را دریافت کرده است.
سردار حسین همدانی آخرین ماموریتش، دفاع از حرم مطهر حضرت زینب (س) و کمک به مردم سوریه برای رهایی از دست گروهک صهیونیستی تکفیری داعش بود که در همین راه و در حالی که 61 سال از عمرت بابرکتشان می گذشت، در تاریخ 16 مهر 1394 دعوت حق را لبیک گفته و به شهادت رسیدند.
* خاطراتی از شهید همدانی:
** پسر شهید همدانی در مشهد گفت: پدرم در وصیت نامه خود یک پیشنهاد خوب دارند و آن اینکه اگر امکان داشت، هر شخصی که وصیتنامه من را میخواند، برای من یک روز نماز و روزه به جای آورد که اگر در آن عالم در کنار هم بودیم جبران کنم.
** فردای عید غدیر بود. قرار بود قبل از اعزام مجددش و رفتن به ماموریت به کارهای اداری و غیر اداری بپردازد و سر و سامانش بدهد. مدتی در اتاق مشغول بودم. جانمازش مانند همیشه رو به قبله باز بود. بلند شدم و بیرون رفتم. چشم هایم از تعجب گرد شد؛ حاج آقا جلوی در فریزر بود و مشغول تمیز کردن آن! گفتم: مگه شما بیرون نبودید؟ کی آمدید من متوجه نشدم؟! چرا زحمت می کشید؟ نگذاشت حرفم را ادامه بدهم؛ لبخندی زد و گفت: دیدم کمرت درد می کند، گفتم قبل از رفتن دستی به این فریزر بکشم شما اذیت نشی...
** سردار همدانی نمونه واقعی یک انسان کامل به شمار میرفت. با دشمنان و دوستانش بزرگمنشانه برخورد میکرد و اگر کسی اشتباه و خطایی میکرد، سردار همدانی به راحتی از آن چشم میپوشید. نگاه پدرم به دنیا نگاهی نبود که درگیر دنیا باشد و چیزی را برای خود نخواست و معتقد بود دنیا محل گذر و عبور است و در زندگی و رفتار خود این مسئله را همیشه رعایت میکرد. مدتی قبل از رفتنشان با پدرم دیدار داشتم و ایشان به خانواده گفتند که شاید این آخرین ماموریتم باشد. مادرم هم به ایشان گفت من به شرطی با این ماموریت موافقم که اگر شهید شدی، من را نیز شفاعت کنی. پدرم در آخرین دیدار خود حتی تاکید کردند اگر من شهید شدم، من را همدان به خاک بسپارید و ما نیز با دلخوری به وی میگفتیم سردار نزد ما حرفی از رفتن نزن.
بخشی از وصیتنامه شهید حسین همدانی:
«خدا را هزاران بار شکر به خاطر نعمتهایش، نعمت زندگی در هشت سال دفاع مقدس، زندگی با مجاهدینی که محبوب خدا بودند و میهمان خدا شدهاند. زندگی در کنار ملتی که خوش درخشیدند و در مقابل همه توطئهها و فشارهای سنگین دشمنان تسلیم نشدند و مدل شدند، نمونه شدند در بین ملتها، که سرآمد همه آنها پدران، مادران، همسران و فرزندان شهیدان گرانقدر ما هستند. چه افتخاری بالاتر از آنکه آزادگان ما و جانبازان ما و خانواده مقاومشان صبر را شرمنده کردند و 10 سال در اردوگاههای حزب بعث، صفحه زرین بر تاریخ این ملت نگاشتند. جانبازان ما با تحمل دردهای فراوان حجت را بر ما تمام کردند که باید مقاومت را ادامه داد.
خدای بزرگ را شکر به خاطر نعمت برخورداری از ولایت، ولایت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (ع). مگر میتوان از نعمت بزرگی که خدای مهربان به ما داده برآییم. نعمت ولایت فقیه، امام بزرگوارمان، آن پیر جمارانی؛ نعمت جانشین خلف آن، علی زمانمان که ادامه دهنده همان راه و کاروان انقلاب را چه مدبرانه و زیبا از همه گردنه ها و کمین ها عبور می دهد اما نه، باید بیش از این شاکر باشیم نه زبانی، بلکه عملی مثل شهیدانمان لبیک بگوییم.»
من از تراکم سیاه ابرها می ترسم ... و هیچ کس مهربانتر از تو نیست صدا می زنم ... کجاست آن یوسف گمگشته مهربانی که چراغ هدایت به دست در زمین دادگری کند ؟ کجاست مهـدی ... ؟ مرا در یاب ... در انتظارت هستم و خواهم بود ... بیا ... مهدیا دل شکسته ام را به تو می سپارم ... دلدارم تو باش
شهید بزرگوار امید شیبانی فرزند:حسینعلی در سحرگاه بیستم ویکم آبان ماه سال 1367در شهرستان چابهار در خانواده ای مذهبی،در دامان مادری متقی،دیده به جهان گشود.باتوجه به اینکه بعنوان اولاد ارشد خانواده با برادر وخواهر همانند استوانه ای قوی از ابتدای نوجوانی جهت ایجاد وفاق و همدلی بین اعضای خانواده اقدام میکرد.
شهید برای فراگیری علم و دانش دوران تحصیلات ابتدائی را در مدرسه شهید عرب موذن واقع در بلوار توحید چابهار گذراند،تحصیلات راهنمایی را همانند همسالان خود درون مدرسه رستگاران چابهار سپری کرد. در همان دوران به عضویت پایگاه بسیچ مسجد امام حسین(ع) درآمد و از آن زمان به بعد هیچگاه مسجد و پایگاه بسیج را رها نکرد،و از طریق پایگاه به دوره های آموزشی تکاوری اعزام شد.
شهید علاقه زیادی به برگزاری نماز جمعه داشت به همین دلیل امام جمعه محترم از او برای امنیت و حفاظت نمازگزاران استفاده میکرد.از همان دوران طفولیت اخلاق بسیار خوش در برخورد با همه افراد زبانزد همگان بود،اخلاص ایشان در انجام عبادات،رعایت احترام کامل به اعضای خانواده ، به خصوص تسلیم محض در برابر پدر و مادر و دوستداری اهل بیت و یاران امام حسین(ع)یکی از شاخص ترین خصال نیکوی ایشان بود که حتی در لحظه شهادت ذکر یا حسین را بر زبان خود جاری داشت.
دوران دبیرستان را با توجه به علاقه شدید به رشته های فنی و انتخاب رشته مکانیک موتورهای دریایی را درون دبیرستان فاروق اعظم چابهار به پایان رسانید.در دوران دبیرستان علاقه خاصی به ورزشهای رزمی داشت تا آخر توانست مدال برنز استانی رشته کاراته را اذان خود کند.
بعد از اتمام دورن دبیرستان به خدمت مقدس سربازی رفت و پس از طی دو سال خدمت در سپاه شهرستان بنت نیکشهر به پایان رساند.در همان زمان بود که پدر باز نشسته شد ، لذا امید به عنوان فرزند بزرگ خانواده جایگزین پدر در امورات زندگی شد.برادر شهید میگوئید در همان زمان بود ،که به پیشنهاد فرمانده پایگاه بسیج وارد پایگاه دریایی امام علی(ع)شد. و پس از طی مراحل استخدام در تاریخ25/07/1388به دوره های آموزشی اعزام شد.چند ماهی نگذشت که پس از فراگیری علم وفنون پاسداری در تاریخ28/09/1388وارد مجموعه پایگاه دریایی امام علی(ع) نیروی دریایی سپاه شد و تلاش های خستگی ناپذیر آن عزیز سفر کرده ، حین خدمت موجب آن شد تا بارها و در مقاطع مختلف مکررا مورد تشویق از سوی فرماندهان مافوق خود قرارگیرد.
در انجام کارهای محوله ضمن رعایت سلسله مراتب نظامی،که با خلق نیکو و تواضع با نیروها و همکاران خود برخورد میکرد.تا اینکه یکشنبه هشتم اسفندماه سال1389بعد از مراسم صبحگاه و رژه میدانی که درون پایگاه دریایی امام علی(ع)برگزار شد.طبق روال هر روز به محل کار خود رفت درآن همان روز بود که با توجه به جا به جای یگان مربوطه ، در حال حرکت با لیفتراک بود که ناگهان آرام آرام به سرعت گیر نزدیک شد و تیغه های لیفتراک به آسفالت جاده گیر می کند و باعث برهم زدن تعادل و افتادن لیفتراک بر روی وی میشود در همین هنگام بودکه بعد از ذکر شهادتین با ذکر یا حسین دار فانی را وداع گفت.
بسم رب الشهدا والصديقين
سالهاست که جنگ پایان یافته ولی هنوز عطش شهادت بر لبهای خشک و ترک خورده ی بشر تازیانه می زند. آن زمان که دروازه های بهشت باز بود هر کس با حرفه ای خود را به آن باب می رساند و ما نسل سومی ها هم که دستمان در گیر صفر و یک است بابی را گشودیم تا جرعه ای را تا شهادت بنوشیم. افتخار ما اینست که سرباز ولایت فقیه هستیم هرچند دستمان خالیست اما دل های مان پر است از عشق به ولایت.