بسم الله الرحمن الرحیم اللهمَ اجْعلْ صِیامی فـیه صِیـام الصّائِمینَ وقیامی فیهِ قیامَ القائِمینَ ونَبّهْنی فیهِ عن نَومَهِ الغافِلینَ وهَبْ لی جُرمی فیهِ یا الهَ العالَمینَ واعْفُ عنّی یا عافیاً عنِ المجْرمینَ. خدایا قرار بده روزه مرا در آن روزهداران واقعى و قیام و عبادتم در آن قیام شبزندهداران و بیدارم نما در آن از خواب بىخبران و ببخش به من جنایتم را در این روز اى معبود جهانیان و درگذر از من اى بخشنده جنایاتکاران.
بسم الله الرحمن الرحیم اَللّهُمَّ اَدْخِلْ عَلى اَهْلِ الْقُبُورِ السُّرُورَ، اَللّهُمَّ اَغْنِ کُلَّ فَقیرٍ خدایا بفرست بر خفتگان در گور نشاط و سرور، خدایا دارا کن هر ندارى را اَللّهُمَّ اَشْبِعْ کُلَّ جایِعٍ، اَللّهُمَّ اکْسُ کُلَّ عُرْیانٍ خدایا سیر کن هر گرسنه اى را، خدایا بپوشان هر برهنه را اَللّهُمَّ اقْضِ دَیْنَ کُلِّ مَدینٍ، اَللّهُمَّ فَرِّجْ عَنْ کُلِّ مَکْرُوبٍ خدایا ادا کن قرض هر قرضدارى را، خدایا بگشا اندوه هر غمزده را اَللّهُمَّ رُدَّ کُلَّ غَریبٍ، اَللّهُمَّ فُکَّ کُلَّ اَسیرٍ خدایا به وطن بازگردان هر دور از وطنى را، خدایا آزاد کن هر اسیرى را اَللّهُمَّ اَصْلِحْ کُلَّ فاسِدٍ مِنْ اُمُورِ الْمُسْلِمینَ، اَللّهُمَّ اشْفِ کُلَّ مَریضٍ خدایا اصلاح کن هر فسادى را از کار مسلمین، خدایا درمان کن هر بیمارى را اَللّهُمَّ سُدَّ فَقْرَنا بِغِناکَ، اَللّهُمَّ غَیِّرْ سُوءَ حالِنا بِحُسْنِ حالِکَ خدایا ببند رخنه فقر ما را به وسیله دارائى خود، خدایا بدى حال ما را بخوبى حال خودت مبدل کن اَللّهُمَّ اقْضِ عَنَّا الدَّیْنَ وَاَغْنِنا مِنَ الْفَقْرِ، اِنَّکَ عَلى کُلِّ شَىءٍ قَدیرٌ خدایا ادا کن از ما قرض و بدهیمان را و بى نیازمان کن از ندارى، به راستى که تو بر هر چیز توانائى
اَللّهُمَّ اِنّى خدایا من ستایش را اَفْتَتِحُ الثَّنآءَ بِحَمْدِکَ وَاَنْتَ مُسَدِّدٌ لِلصَّوابِ بِمَّنِکَ وَاَیْقَنْتُ اَنَّکَ اَنْتَ بوسیله حمد تو مى گشایم و تویى که به نعمت بخشى خود بندگان را به درستى وادارى و یقین دارم که براستى تو اَرْحَمُ الرّاحِمینَ فى مَوْضِعِ الْعَفْوِ وَالرَّحْمَهِ وَاَشَدُّ الْمُعاقِبینَ فى مهربانترین مهربانانى اما در جاى گذشت و مهربانى ولى سخت ترین کیفرکننده اى در مَوْضِعِ النَّکالِ وَالنَّقِمَهِ وَاَعْظَمُ الْمُتَجَبِّرینَ فى مَوْضِعِ الْکِبْریآءِ جاى شکنجه و انتقام و بزرگترین جبارانى در جاى بزرگى و وَالْعَظَمَهِ اَللّهُمَّ اَذِنْتَ لى فى دُعآئِکَ وَمَسْئَلَتِکَ فَاسْمَعْ یا سَمیعُ عظمت خدایا تو به من اجازه دادى در این که بخوانمت و از تو درخواست کنم پس اى خداى شنوا مِدْحَتى وَاَجِبْ یا رَحیمُ دَعْوَتى وَاَقِلْ یا غَفُورُ عَثْرَتى فَکَمْ یآ مدح و ثنایم را بشنو و پاسخ ده اى مهربان خواسته ام را و نادیده گیر اى آمرزنده لغزشم را اى اِلهى مِنْ کُرْبَهٍ قَدْ فَرَّجْتَها وَهُمُومٍ قَدْ کَشَفْتَها وَعَثْرَهٍ قَدْ اَقَلْتَها معبود من چه بسیار گرفتارى که برطرف کردى و چه بسیار اندوه که زدودى و لغزشها که چشم پوشیدى وَرَحْمَهٍ قَدْ نَشَرْتَها وَحَلْقَهِ بَلاَّءٍ قَدْ فَکَکْتَه ا اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى لَمْ یَتَّخِذْ و مهر و رحمت که گستردى و زنجیر بلا که از هم باز کردى ستایش خاص خدایى است که نگیرد صاحِبَهً وَلا وَلَدا وَلَمْ یَکُنْ لَهُ شَریکٌ فى الْمُلْکِ وَلَمْ یَکُنْ لَهُ وَلِىُّ همسرى و نه فرزندى و نیست برایش شریکى در فرمانروایى و نیست برایش یاورى
روزه که نگيرم... سحري هم نخورم؟ بابا مگه من کافرم؟
چه جمعه ها که يک به يک غروب شد نيامدي... چه بغض ها که در گلو رسوب شد نيامدي تمام طول هفته را در انتظار جمعه ام... دوباره صبح، ظهر، غروب شد نيامدي اللهم عجل لوليک الفرج.
آمد رمضان هست دعا را اثري دارد دل من شور و نواي دگري ما بنده عاصي و گنهكار توييم اي داور بخشنده بما كن نظري
ماه مبارک آمد، اي دوستان بشارت
کز سوي دوست ما را هر دم رسد اشارت
آمد نويد رحمت، اي دل ز خواب برخيز
باشد که باقي عمر، جبران شود خسارت
امام صادق-ع:
خواب روزه دار عبادت،
خاموشي او تسبيح،
عمل وي پذيرفته شده
و دعاي او مستجاب است."
فرا رسيدن ماه ضيافت الهي بر شما و خانواده محترم مبارک باد
حلول ماه مبارک رمضان، ماه رحمت و برکت و غفران مبارک باد.
شهيد سيدمهدي تهامي يکي از غواصان لشکر 41 ثارالله بود که قبل از عمليات والفجر 8 در هورالعظيم به شهادت رسيد و پيکر پاکش پس از 14 سال به زادگاهش برگشت. شهيد تهامي يکي از غواصان لشکر 41 ثارالله بود که قبل از عمليات يادشده داوطلب شد تا براي از بين بردن يک سنگر مزاحم عراقي به هورالعظيم برود، سيدمهدي اين سنگر را از جلوي راه همرزمانش برداشت و در هور جاودانه شد و پيکر پاکش پس از 14 سال به زادگاهش برگشت.
این روزها که صد و هفتاد و پنج ماهی دست بسته در خاک برگشته اند تا تاریخ انقلاب و جنگ را ورق بزنند برکه کوچک خراسان شمالی نیز دلتنگ ماهی های شهید کربلای خود شده است امیر درتومیان غواص عملیات کربلای 4 بود که به دریای شهادت پیوست.
هر یک از شهیدانی که تشییع جنازه میشوند،رسالت شما زیاد میشود و شما مسئول هستید که این رسالت الهی را گسترش دهید.هر یک شهیدی که در آن محل میآورند و با شرکت کردن شما مردم در تشییع جنازه آن میتوانید مشت محکمی بر دهان تمام منافقین بزنید.
قرار است امروز 26 خردادماه جاری پیکرهای 175 شهید خط شکن و غواص عملیات کربلای4 از میدان بهارستان به سمت «معراجالشهدا»ی تهران تشییع میشوند.به همین مناسبت مروری بر بخشی از وصیتنامه شهدای دوران دفاعمقدس در رابطه با کیفیت حضور در مراسم تشییع پیکرهای شهدا.
1- شهید سیداحمد امیریان در وصیتنامهاش گفته است:برادران، خواهران... من میخواهم که در تشییع جنازهام فقط آنهایی شرکت کنند که اعتقاد قوی به ولایت فقیه دارند و آنها که اعتقاد ندارند زیر جنازهام نیایند که در روز قیامت از آنها شاکی خواهم بود.
2- شهید محمد باقری در وصیتنامهاش نوشته است:افتخارمان این است که در راه عقیدهای جهاد میکنم که بر حقانیت آن کاملاً آگاهیم و غیر از این برایمان راهی نمیماند که پیروز شویم یا شهادت را چون اسلحهای مرگبار بر فرق دشمن فرود آوریم. همشهریان عزیزم،در تشییع جنازه من فقط ذکر خدا را داشته و اللهاکبر را تکرار کنید؛مبادا در این میان بدگوئی نسبت به انقلاب داشته باشید. رهبر عزیزمان را تنها نگذارید.هیچ وقت از امر او سرپیچی نکنید چرا که من موفق به دیدارش نشدم.
3- شهید عباس اکبری توصیه کرده است: گریه نکنید تا دل دشمن را به درد آورید. همان طوری که آنان با شهید کردن بزرگان مملکت دل شما را به درد آوردند. در راه خدا جهاد کنید و از مال و جان خود بگذرید که این دنیا زودگذر است و آنچه باقی است دنیای آخرت است.برادرانم، در مراسم عزاداری و تشییع جنازه من افراد مخالف خط امام شرکت نکنند.
4- شهید جمال بنیجمال در وصیتنامهاش اعلام کرده است:ای امت،کسی که مخالف دین و قرآن و اسلام است، در موقع تشییع جنازه من شرکت نکنند. برادر و خواهر، من کوچکتر از آنم که بخواهم به شما نصیحتی کنم، ولی این را از برادر کوچکتر خود بدانید که اگر با اسلام بودید و به اسلام خدمت کردید، پیروز خواهید شد و اگر پشت به اسلام کنید، نابود خواهی شد.
5- شهید اسماعیل جلالی در وصیتنامهاش بیان کرده است: ای ملت شهیدپرور ایران، گمان نکنیدکه یک نفر شهید میشود یک نفر از میان شما کم شده است، نه؛ بلکه این کم نشده و اینها هم با نثار خون خود درخت اسلام را آبیاری میکنند و اسلام را در تمام جهان گسترش میدهند و به مزدوران میفهمانند که قدرت اسلام آن قدر است که میتواند از تجاوز به کشور اسلام جلوگیری کند و هر یک از شهیدانی که تشییع جنازه میشوند، رسالت شما زیاد میشود و شما مسئول هستید که این رسالت الهی را گسترش دهید. هر یک شهیدی که در آن محل میآورند و شما مردم با شرکت در تشییع جنازه آن میتوانید مشت محکمی بر دهان تمام منافقین بزنید. شما ای مردم ایران از رفتن به جبهه دریغ نورزید یعنی اینکه اگر یک نفر شهید و یا زخمی یا شهید شد،تفنگ از دست او افتاد،دیگر کسی نباشد آن را بگیرد،نه؛ بلکه باید هزاران نفر باشد که تفنگ او را بگیرند و به جبهه بروند.
6- احمد تبریزی در وصیتنامهاش این چنین گفته است: به شما و هر که مرا میشناسد میگویم راضی نیستم که هر کس به این جمهوری اسلامی و امام عزیز و روحانیت و خلاصه به خط امام وفادار نیست در تشییع جنازهام شرکت کند، مگر اینکه بتواند با شرکت در تشییع جنازه روح خود را صیقلی دهد و سازندگی داشته باشد. ملت عزیز، من فقط و فقط برای برپایی احکام اسلامی در جامعه به جبهه رفتم تا بتوانم با خونم امر به معروف و نهی از منکر کرده باشم؛پس هر که در برابر منکرات ساکت بنشیند،به خون شهدا خیانت کرده است.
"...به خاطر عشق است كه فداكاری می كنم. به خاطر عشق است كه به دنیا با بی اعتنائی می نگرم و ابعاد دیگری را می یابم. به خاطر عشق است كه دنیا را زیبا می بینم و زیبائی را می پرستم. به خاطر عشق است كه خدا را حس می كنم، او را می پرستم و حیات و هستی خود را تقدیمش می كنم.
عشق هدف حیات و محرك زندگی من است. زیباتر از عشق چیزی ندیده ام و بالاتر از عشق چیزی نخواسته ام.
عشق است كه روح مرا به تموج وا می دارد، قلب مرا به جوش می آورد، استعدادهای نهفته مرا ظاهر می كند، مرا از خودخواهی و خودبینی می رهاند، دنیای دیگری حس می كنم، در عالم وجود محو می شوم، احساسی لطیف و قلبی حساس و دیده ای زیبابین پیدا می كنم. لرزش یك برگ، نور یك ستاره دور، موریانه كوچك، نسیم ملایم سحر، موج دریا، غروب آفتاب، احساس و روح مرا می ربایند و از این عالم به دنیای دیگری می برند … اینها همه و همه از تجلیات عشق است.
برای مرگ آماده شده ام و این امری است طبیعی، كه مدتهاست با آن آشنام. ولی برای اولین بار وصیت می كنم. خوشحالم كه در چنین راهی به شهادت می رسم. خوشحالم كه از عالم و ما فیها بریده ام. همه چیز را ترك گفته ام. علائق را زیر پا گذاشته ام. قید و بندها را پاره كرده ام. دنیا و ما فیها را سه طلاقه گفته ام و با آغوش باز به استقبال شهادت می روم..."
وصیت می کنم … وصیت می کنم به کسی که او را بیش از حد دوست می دارم! به معبودم ! به معشوقم ! به امام موسی صدر! کسی که او را مظهر علی می دانم! او را وارث حسین می خوانم! کسی که رمز طایفه شیعه، و افتخار آن، و نماینده هزار و چهار صد سال درد، غم، حرمان، مبارزه، سرسختی، حق طلبی و بالأخره شهادت است! آری به امام موسی وصیت می کنم …
برای مرگ آماده شده ام و این امری است طبیعی که مدتهاست با آن آشنا شده ام. ولی برای اولین بار وصیت میکنم. خوشحالم که در چنین راهی به شهادت می رسم. خوشحالم که از عالم و ما فیها بریده ام. همه چیز را ترک گفته ام. علایق را زیر پا گذاشته ام. قید و بندها را پاره کرده ام. دنیا و ما فیها را سه طلاقه گفته ام و با آغوش باز به استقبال شهادت میروم. از اینکه به لبنان آمدم و پنج یا شش سال با مشکلاتی سخت دست به گریبان بوده ام، متأسف نیستم. از اینکه آمریکا را ترک گفتم، از اینکه دنیای لذات و راحت طلبی را پشت سر گذاشتم، از اینکه دنیای علم را فراموش کردم، از اینکه از همه زیبائیها و خاطره زن عزیز و فرزندان دلبندم گذشته ام، متأسف نیستم … از آن دنیای مادی و راحت طلبی گذشتم و به دنیای درد، محرومیت، رنج، شکست، اتهام، فقر و تنهایی قدم گذاشتم. با محرومیت همنشین شدم. با دردمندان و شکسته دلان هم آواز گشتم. از دنیای سرمایه داران و ستمگران گذشتم و به عالم محرومین و مظلومین وارد شدم. با تمام این احوال متأسف نیستم … تو ای محبوب من، دنیایی جدید به من گشودی که خدای بزرگ مرا بهتر و بیشتر آزمایش کند. تو به من مجال دادی تا پروانه شوم، تا بسوزم، تا نور برسانم، تا عشق بورزم، تا قدرتهای بی نظیر انسانی خود را به ظهور برسانم، از شرق به غرب و از شمال تا جنوب لبنان را زیر پا بگذارم و ارزشهای الهی را به همگان عرضه کنم، تا راهی جدید و قوی و الهی بنمایانم، تا مظهر باشم، تا عشق شوم، تا نور گردم، از وجود خود جدا شوم و در اجتماع حل گردم، تا دیگر خود را نبینم و خود را نخواهم، جز محبوب کسی را نبینم، جز عشق و فداکاری طریقی نگزینم، تا با مرگ آشنا و دوست گردم و از تمام قید و بندهی مادی آزاد شوم… تو ای محبوب من رمز طایفه ای، و درد و رنج هزار و چهار صد ساله را به دوش می کشی، اتهام و تهمت و هجوم و نفرین و ناسزای هزار و چهار صد سال را همچنان تحمل می کنی، کینه های گذشته و دشمنی های تاریخی و حقد و حسدهای جهان سوز را بر جان می پذیری، تو فداکاری می کنی، تو از همه چیز خود می گذری، تو حیات و هستی خود را فدای هدف و اجتماع انسانها می کنی، و دشمنانت در عوض دشنام می دهند و خیانت می کنند، به تو تهمتهای دروغ می زنند و مردم جاهل را بر تو می شورانند، و تو ای امام لحظه ای از حق منحرف نمی شوی و عمل به مثل انجام نمی دهی و همچون کوه در مقابل طوفان حوادث آرام و مطمئن به سوی حقیقت و کمال و قدم بر می داری، از این نظر تو نماینده علی (ع) و وارث حسینی… و من افتخار می کنم که در رکابت مبارزه می کنم و در راه پر افتخارت شربت شهادت می نوشم… ای محبوب من، آخر تو مرا نشناختی! زیرا حجب و حیا مانع آن بود که من خود را به تو بنمایانم، یا از عشق سخن برانم یا از سوز درونی خود بازگو کنم… اما من، منی که وصیت می کنم، منی که تو را دوست می دارم… آدم ساده ای نیستم! من خدای عشق و پرستشم، من نماینده حق و مظهر فداکاری و گذشت و تواضع و فعالیت و مبارزه ام، آتشفشان درون من کافیست که هر دنیایی را بسوزاند، آتش عشق من به حدی است که قادر است هر دل سنگی را آب کند، فداکاری من به اندازه ای است که کمتر کسی در زندگی به آن درجه رسیده است … به سه خصلت ممتاز شده ام: 1. عشق که از سخنم و نگاهم و دستم و حرکاتم و حیات و مماتم می بارد. در آتش عشق می سوزم و هدف حیات را جز عشق نمی شناسم. در زندگی جز عشق نمی خواهم، و جز به عشق زنده نیستم. 2. فقر که از قید همه چیز آزاد و بی نیازم. و اگر آسمان و زمین را به من ارزانی کنند، تأثیری در من نمی کند. 3. تنهایی که مرا به عرفان اتصال می دهد. مرا با محرومیت آشنا می کند. کسی که محتاج عشق است، در دنیای تنهایی با محرومیتِ عشق می سوزد. جز خدا کسی نمی تواند انیس شبهای تار او باشد و جز ستارگان اشکهای او را پاک نخواهند کرد. جز کوههای بلند راز و نیازهای او را نخواهند شنید و جز مرغ سحر ناله های صبحگاه او را حس نخواهند کرد. به دنبال انسانی می گردد تا او را بپرستد یا به او عشق بورزد. ولی هر چه بیشتر می گردد، کمتر می یابد … کسی که وصیت می کند آدم ساده ای نیست. بزرگترین مقامات علمی را گذرانده، سردی و گرمی روزگار را چشیده، از زیباترین و شدیدترین عشقها برخوردار شده، از درخت لذات زندگی میوه چیده، از هر چه زیبا و دوست داشتنی است برخوردار شده، و در اوج کمال و دارایی همه چیز خود را رها کرده و به خاطر هدفی مقدس، زندگی دردآلود و اشکبار و شهادت را قبول کرده است. آریایمحبوب من، یک چنین کسی با تو وصیت می کند … وصیت من درباره مال و منال نیست. زیرا می دانی که چیزی ندارم، و آنچه دارم متعلق به تو و حرکت و مؤسسه است. از آنچه به دست من رسیده، به خاطر احتیاجات شخصی چیزی بر نداشته ام. جز زندگی درویشانه چیزی نخواسته ام. حتی زن و بچه ها و پدر و مادر نیز از من چیزی دریافت نکرده اند. آنجا که سر تا پای وجودم برای تو و حرکت باشد، معلوم است که مایملک من نیز متعلق به تو است. وصیت من درباره قرض و دین نیست. مدیون کسی نیستم، در حالی که به دیگران زیاد قرض داده ام. به کسی بدی نکرده ام. در زندگی خود جز محبت، فداکاری، تواضع و احترام نبوده ام. از این نظر نیز به کسی مدیون نیستم … آری وصیت من درباره این چیزها نیست … وصیت من درباره عشق و حیات و وظیفه است … احساس می کنم که آفتاب عمرم به لب بام رسیده است و دیگر فرصتی ندارم که به تو سفارش کنم. وصیت می کنم، وقتی که جانم را بر کف دستم گذاشته ام، و انتظار دارم هر لحظه با این دنیا وداع کنم و دیگر تو را نبینم… تو را دوست می دارم و این دوستی بابت احتیاج و یا تجارت نیست. در این دنیا به کسی احتیاج ندارم. حتی گاهگاهی از خدای بزرگ نیز احساس بی نیازی می کنم … از او چیزی نمی طلبم و احساس احتیاج نمی کنم. چیزی نمی خواهم، گله ای نمی کنم و آرزوئی ندارم. عشق من به خاطر آن است که تو شایسته عشق و محبتی، و من عشق به تو را قسمتی از عشق به خدا میدانم. همچنانکه خدای را می پرستم و عشق می ورزم، به تو نیز که نماینده او در زمینی عشق می ورزم. و این عشق ورزیدن همچون نفس کشیدن برای من طبیعی است … عشق هدف حیات و محرک زندگی من است. زیباتر از عشق چیزی ندیده ام و بالاتر از عشق چیزی نخواسته ام. عشق است که روح مرا به تموج وا می دارد، قلب مرا به جوش می آورد، استعدادهای نهفته مرا ظاهر می کند، مرا از خودخواهی وخودبینیی رهاند، دنیای دیگری حس می کنم، در عالم وجود محو می شوم، احساسی لطیف و قلبی حساس و دیده ای زیبابین پیدا می کنم. لرزش یک برگ، نور یک ستاره دور، موریانه کوچک، نسیم ملایم سحر، موج دریا، غروب آفتاب، احساس و روح مرا می ربایند و از این عالم به دنیای دیگری می برند … اینها همه و همه از تجلیات عشق است … به خاطر عشق است که فداکاری می کنم. به خاطر عشق است که به دنیا با بی اعتنایی می نگرم و ابعاد دیگری را می یابم. به خاطر عشق است که دنیا را زیبا می بینم و زیبائی را می پرستم. به خاطر عشق است که خدا را حس می کنم، او را می پرستم و حیات و هستی خود را تقدیمش می کنم … می دانم که در این دنیا به عده زیادی محبت کرده ام، حتی عشق ورزیده ام، ولی جواب بدی دیده ام. عشق را به ضعف تعبیر می کنند و به قول خودشان زرنگی کرده از محبت سوءاستفاده می نمایند! اما این بی خبران نمی دانند که از چه نعمت بزرگی که عشق و محبت است، محرومند. نمی دانند که بزرگترین ابعاد زندگی را درک نکرده اند. نمی دانند که زرنگی آنها جز افلاس و بدبختی و مذلت چیزی نیست … و من قدر خود را بزرگتر از آن می دانم که محبت خویش را از کسی دریغ کنم. حتی اگر آن کس محبت مرا درک نکند و به خیال خود سؤاستفاده نماید. من بزرگتر از آنم که به خاطر پاداش محبت کنم، یا در ازاء عشق تمنایی داشته باشم. من در عشق خود می سوزم و لذت می برم. این لذت بزرگترین پاداشی است که ممکن است در جواب عشق من به حساب آید … می دانم که تو هم ای محبوب من، در دریای عشق شنا می کنی. انسانها را دوست می داری. به همه بی دریغ محبت می کنی. و چه زیادند آنها که از این محبت سوءاستفاده می کنند. حتی تو را به تمسخر می گیرند و به خیال خود تو را گول میزنند … تو اینها را می دانی ولی در روش خود کوچکترین تغییری نمی دهی … زیرا مقام تو بزرگتر از آن است که تحت تأثیر دیگران عشق بورزی و محبت کنی. عشق تو فطری است. همچون آفتاب بر همه جا می تابی و همچون باران برچمن و شوره زار می باری و تحت تأثیر انعکاس سنگدلان قرار نمی گیری …
بسم رب الشهدا والصديقين
سالهاست که جنگ پایان یافته ولی هنوز عطش شهادت بر لبهای خشک و ترک خورده ی بشر تازیانه می زند. آن زمان که دروازه های بهشت باز بود هر کس با حرفه ای خود را به آن باب می رساند و ما نسل سومی ها هم که دستمان در گیر صفر و یک است بابی را گشودیم تا جرعه ای را تا شهادت بنوشیم. افتخار ما اینست که سرباز ولایت فقیه هستیم هرچند دستمان خالیست اما دل های مان پر است از عشق به ولایت.